الکترا



یکی از نمره های ترم قبلم توسط استاد تایید نشده بود و بخاطر قانون پیش نیازی، در زمان انتخاب واحد نمیتونستم واحد های بعدش رو بردارم. حالا بعد از حرص خوردن های زیاد، 20 واحد تخصصی برداشتم که فقط دو واحدش آزمایشگاه و کارگاهه. در مجموع برای ترم بعد 9 تا درس دارم و از همه بیشتر، برای کلاس سیستم دیحیتال و میدان و امواج ذوق دارم^_^ 
البته اصلا بین دو ترم استراحت نداشتم و هفته بعد باید برم دانشگاه.خسته اممم.
پ.ن: یکی از دوستام که اونم 20 واحد تخصصی برداشته همش میگه مشروط میشیم و درس نمره بالا آور نداریم. من نمره درسهای عمومی ام هم خوب نبوده!! 
پ.ن 2 : با انتخاب گرایش چه کنم؟ تمایلم به سمت مخابراته اما هنوز تصمیم قطعی نگرفتم چون از استاداش متنفرم. نمیدونم از رفتارهای بد باید انگیزه بگیرم یا مثل الان انگیزه ام نابود بشه؟ 

یکی از نمره های ترم قبلم توسط استاد تایید نشده بود و بخاطر قانون پیش نیازی، در زمان انتخاب واحد نمیتونستم واحد های بعدش رو بردارم. حالا بعد از حرص خوردن های زیاد، 20 واحد تخصصی برداشتم که فقط دو واحدش آزمایشگاه و کارگاهه. در مجموع برای ترم بعد 9 تا درس دارم و از همه بیشتر، برای کلاس سیستم دیحیتال و میدان و امواج ذوق دارم^_^ 
البته اصلا بین دو ترم استراحت نداشتم و هفته بعد باید برم دانشگاه.خسته اممم.
پ.ن: یکی از دوستام که اونم 20 واحد تخصصی برداشته همش میگه مشروط میشیم و درس نمره بالا آور نداریم. من نمره درسهای عمومی ام هم خوب نبوده!! 
پ.ن 2 : با انتخاب گرایش چه کنم؟ تمایلم به سمت مخابراته اما هنوز تصمیم قطعی نگرفتم چون از استاداش متنفرم. نمیدونم از رفتارهای بد باید انگیزه بگیرم یا مثل الان انگیزه ام نابود بشه؟ 

من از اشتراک بدم میاد. دوست ندارم هدفم با بقیه مشترک باشه.فکر کردن به اینکه n نفر دیگه الان دارن همون کاری رو انجام میدن که من انجام میدم، ترسناکه برام. اما الان وضعیتم طوری شده که مطمئنم آدمای دیگه ای هم اینجا بودن، آدمای دیگه ای چیزی که من میخوام رو میخوان، آدمای دیگه ای دارن تصمیمات شبیه من میگیرن، مثل من به خودشون امید میدن و در نهایت حتی یه میلی متر تغییر وضعیت نمیدن. به دلیل همین ترس از شباهت، اقدام ها و تصمیم های شتاب زده و جوگیرانه ام رو متوقف می کنم.باید بیشتر فکر کنم. من هنوز شرایطم رو قبول نکردم و هنوز نمی دونم چی میخوام. 


احساس تنهایی و درماندگی می‌کنم. قلبم دارد از جایش کننده می‌شود و نمی‌دانم چطور باید ادامه دهم. این‌جا، جایی بود که باید برایم بهترین خاطره ها را می‌ساخت و مکان محبوبم در زمین می‌شد؛ اما حالا هر ثانیه بودن در این‌جا نفس‌هایم را بند می‌آورد.


اگه دانشگاه دیکه ای که توی شهر من هست، تابستون سال بعد ترم تابستونی ارائه بده و چندتا از درسایی که من لازم دارم توی برنامه اش باشه، شاید من خیلی خوشبخت بشم!! و لازم نباشه یه ترم اضافه تر توی دانشگاه بمونم. مخصوصا با این اوضاع که یه درس صفر واحدی به عنوان پیش نیاز کارآموزی ارائه کردن و درسای من این ترم تداخل داشت باهاش؛ و این یعنی تابستون امسال نمیتونم کارآموزی بردارم. البته تابستون امسال به طرز عجیبی ترم تابستونی نداشت اما از بچه ها شنیدم که به دلیل تعمیرات بوده و امسال دارن. چندتا از دوستام میخوان تو دانشگاه های شهر های دیگه واحد بردارن؛ اما من نمیتونم شهر دیگه ای برم و برای همینجا هم کلی باید دردسر بکشم.تنها امیدم همینه. فعلا باید فقط روی بالا بردن معدلم تمرکز کنم که اگه یه چیز رو از دست دادم، حداقل دیگری برام بمونه. خب من فکر میکنم که اینم اتفاق نمیفته و حتی از امیدوار شدن هم میترسم.

اوضاع هیچوقت بهتر نمیشه. فقط از یه مشکل و مسئله ، به بعدی می‌رسیم و همینطور ادامه داره. من دیگه به بهبود امیدی ندارم، فقط سعی میکنم و امیدوارم قدرتم بیشتر بشه که بتونم راحت تر تحمل کنم. هفته قبل یه کار خیلی اشتباه کردم و حس می‌کنم همه چیزایی که با زحمت زیاد ساخته شده بود رو خراب کردم. اون روز هیچوقت از ذهن ما پاک نمیشه.

باید شروع کنم به غر زدن از غذای سلف دانشگاه! البته چون همه این حرف رو میزنن دلیلی نداره من بازم تکرار کنم. دارم یه پادکست گوش میدم و سعی می‌کنم با خواب مقابله کنم، چون 5 دقیقه دیگه باید برم سر کلاس. تمرکز زیادی در حین گوش دادن به پادکست ندارم اما برای تمرین تمرکز گوش دادنش خوبه. کلاس ساعت 10 رو نرفتم چون اعصاب و روانم رو دوست داشتم. به جاش کمی درس خوندم و برنامه ریزی کردم. از نظر روحی خسته ام و نیاز به حرف زدن دارم؛ اما حتی نمی‌تونم با بهترین دوستم حرف بزنم. 

خب من تغییر زیادی با تحویل سال احساس نمی کنم و خیلی وقته دیگه جوگیر نمیشم بگم از امسال اینکارو میکنم و بر مشکلات غلبه می کنم و این صحبتا. در اولین روز تعطیلات هم آرزوی (تعطیل نبودن) کردم؛ متاسفانه مهمونی و مسافرت به مقصد مهمونی، تا امروز اجازه ندادن به هیچکدوم از کارام برسم. 

+ حس بدی درباره اینکه یه آدم آشنا وبلاگم رو می خونه پیدا کردم. با اینکه چیزی  نمی نویسم و اگه بنویسم هم حرف مهمی نیست، اما این موضوع آرامشم رو می گیره و باعث شده برای نوشتن خیلی محتاط تر بشم. شاید مجبور به تغییر آدرس بشم و چون اینجا هم خواننده های زیادی نداره، خیلی گزینه خوبیه. 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها