من از اشتراک بدم میاد. دوست ندارم هدفم با بقیه مشترک باشه.فکر کردن به اینکه n نفر دیگه الان دارن همون کاری رو انجام میدن که من انجام میدم، ترسناکه برام. اما الان وضعیتم طوری شده که مطمئنم آدمای دیگه ای هم اینجا بودن، آدمای دیگه ای چیزی که من میخوام رو میخوان، آدمای دیگه ای دارن تصمیمات شبیه من میگیرن، مثل من به خودشون امید میدن و در نهایت حتی یه میلی متر تغییر وضعیت نمیدن. به دلیل همین ترس از شباهت، اقدام ها و تصمیم های شتاب زده و جوگیرانه ام رو متوقف می کنم.باید بیشتر فکر کنم. من هنوز شرایطم رو قبول نکردم و هنوز نمی دونم چی میخوام.
احساس تنهایی و درماندگی میکنم. قلبم دارد از جایش کننده میشود و نمیدانم چطور باید ادامه دهم. اینجا، جایی بود که باید برایم بهترین خاطره ها را میساخت و مکان محبوبم در زمین میشد؛ اما حالا هر ثانیه بودن در اینجا نفسهایم را بند میآورد.
خب من تغییر زیادی با تحویل سال احساس نمی کنم و خیلی وقته دیگه جوگیر نمیشم بگم از امسال اینکارو میکنم و بر مشکلات غلبه می کنم و این صحبتا. در اولین روز تعطیلات هم آرزوی (تعطیل نبودن) کردم؛ متاسفانه مهمونی و مسافرت به مقصد مهمونی، تا امروز اجازه ندادن به هیچکدوم از کارام برسم.
+ حس بدی درباره اینکه یه آدم آشنا وبلاگم رو می خونه پیدا کردم. با اینکه چیزی نمی نویسم و اگه بنویسم هم حرف مهمی نیست، اما این موضوع آرامشم رو می گیره و باعث شده برای نوشتن خیلی محتاط تر بشم. شاید مجبور به تغییر آدرس بشم و چون اینجا هم خواننده های زیادی نداره، خیلی گزینه خوبیه.
درباره این سایت